پاییز آمد ، زمستان آمد و باز این چرخه تکرار شد . وقتی میان رقاصان مست دستانم را با لذتی عاری از شهوت ، تکان می دادم و مانند یک مبتدی سر قیمت بحث و جدلی به راه می انداختم ، از خود می پرسیدم که حقیقت به راستی در کدامین کوچه و با کدامین تن آواز می خواند و آیا با گستاخی بی شرمانه رنگی را از دنیای کسی نمی ستاند ؟. آیا من امروز در میان دسته ای از ملائک نمی رقصم ! آنها در مساجد بال هایشان را پهن کرده اند . میان مردمان میرقصند ، در حالیکه همان مردم از مناره های آجری ترک خورده ، نان شب طلب می کردند . در حالی کمی پایین تر از مسجد ، جایی که زندگی پیش از پیش جریان داشت ، نان فطیر از کوره های داغ بیرون می آمد و به اندک بهائی روی میز های فلزی در هم رفته ای قرار می گرفت . نان آرزوییست بی بها ، ولی ، وقتی آجرهای کمر پدرم روز به روز می شکستند و با گرمای تن مادرم در کوره ای گداخته به ستایش روزهای سرد نخستین دیدار می رفت .
از امشب تصمیم گرفتم هر شب برای خودم و البته شما یه شاهکار از شاهکارای بی نظیر موسیقی رو اینجا بزارم ، امیدوارم شما هم از این روند موسیقی لذت ببرین ، سعی میکنم هر شب یک قطعه بزارم ، اگر بشه تا 360 شاهکار می ریم و باهم لذت می بریم ، این موسیقی ها کاملا بر اساس سلیقه شخصی خودم انتخاب شده و من هیچ گونه زمینه ای در انتخاب آثار منتخب جهان ندارم به این منظور که میخوام بازم تاکید کنم این آثار هر کدام نقشی در دنیای کوچک من بازی میکنن !
Deportation - Gustavo Santaolalla